ستایشستایش، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

رنگین کمانی به رنگ تو

شعر محرم

  در خیابان، امروز / طبل و پرچم دیدم /بر لب آدم ها خنده را کم دیدم / روی اسبی دیدم /بچه ای  کوچولو / مادر من می گفت /آب می خواهد او / توی هیئت، بابا /ژاکت مشکی داشت /در کنارش مردی/ یک علم را برداشت /مادر من می گفت / روز کوچ گل هاست /این عزاداری ها یادی از عاشوراست ...
3 دی 1391

جواب ازمایش 21/08/91

سلام یه خبر خوش برات دارم رفتم جواب ازمایشت گرفتم خدارا شکر هیچ مشکلی نداری باید نذرم ادا کنم یک روز نان و پنیر و سبزی درست کنم تا بریم حرم عبدالعظیم با دستای خودت پخش کنی ...
3 دی 1391

روز آزمایش 11/08/91

امروز بابا مرخصی گرفته تاتورو ببریم ازمایشگاه ازت خون بگیرند برای آزمایش تیروئید.صبح زود باید بلند میشدی. با کلی ناز کشیدن بلندت کردم چون میدونستی باید بری توی راه همش ناراحت بودی استرس داشتی و میگفتی من آزمایشگاه نمیام .خلاصه به در آزمایشگاه که رسیدیم شروع کردی به گریه کردن اصلا روی تخت نمیخوابیدی من از یک طرف دستت را گرفته بودم که تکان نخوری بابا هم از طرف دیگه پاهات گرفته بود ولی باز هم بیقراری میکردی ٢ جای دستت هم سوراخ کرد ولی خونت نیامد چون دستت را تکان میدادی .دیگه بابا نتونست تحمل کنه تورو برداشت و رفت بیرون گفت :نمیخواد اصلا آزمایش بده . از فردای اون روز کلی بهت جگر و پسته دادیم تا قوی بشی تادوباره ببریمت یک هفته ب...
22 آبان 1391

بدون عنوان

اینم جایزه کلاس رفتنت و همچنین کتابت       راستی مربیت به خاله ارزو گفته در حین درس دادن دستت میگیری بالا اجازه میگیری  وشروع میکنی به داستان تعریف کردن ...
20 مهر 1391