ستایشستایش، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

رنگین کمانی به رنگ تو

اولین کادوی فرشته ها

الان حدود یک سالی هست که جدا میخوابی دخملم واقعا تو همه چیت خوبه راحت جدا شدی فقط یک شب اذیت کردی با اون شیرین زبونیات التماس میکردی که پیشم بخوابی میگفتی مامان خیلی دوست دارم .اینم اولین کادویی که فرشته ها برات اوردن .خیلی قشنگه .بعد از این هم بازم تو شبهای مختلف برات کادو میاوردند.دی ٩١ ...
7 دی 1391

نقاشی ستایش

اینی که داری میکشی صندلی های عروس و داماد بعدبغلیش داماد دو عروس دسته گلشون .اون خانومه هم از دوستانشون .بالای صفحه هم بلند گوهای تالارالبته اون وسطی چراغ تزیینییه هر موقع هم نقاشی میکشی جز به جز تعریف میکنی که چی کشیدی. اینم دوتا پرنسس هستند میگی این غزل این دختر داره دونه میریزه جوجه سرش بالا گرفته داره دونه میخوره اینم عروس و داماد   ...
7 دی 1391

بدون عنوان

ستایش من الان که به کلاس قرآن میری و داری حروف الفبا را یاد میگیری هرروزعمه هات زنگ میزنن و میگن که تو برای طه و غزل این حروف ها را بخوانی چون آنها با صدای تو می خندند .برای اینکه حروف ها را با یه روش خاصی میخونی ...
3 دی 1391

شعر محرم

  در خیابان، امروز / طبل و پرچم دیدم /بر لب آدم ها خنده را کم دیدم / روی اسبی دیدم /بچه ای  کوچولو / مادر من می گفت /آب می خواهد او / توی هیئت، بابا /ژاکت مشکی داشت /در کنارش مردی/ یک علم را برداشت /مادر من می گفت / روز کوچ گل هاست /این عزاداری ها یادی از عاشوراست ...
3 دی 1391

جواب ازمایش 21/08/91

سلام یه خبر خوش برات دارم رفتم جواب ازمایشت گرفتم خدارا شکر هیچ مشکلی نداری باید نذرم ادا کنم یک روز نان و پنیر و سبزی درست کنم تا بریم حرم عبدالعظیم با دستای خودت پخش کنی ...
3 دی 1391

روز آزمایش 11/08/91

امروز بابا مرخصی گرفته تاتورو ببریم ازمایشگاه ازت خون بگیرند برای آزمایش تیروئید.صبح زود باید بلند میشدی. با کلی ناز کشیدن بلندت کردم چون میدونستی باید بری توی راه همش ناراحت بودی استرس داشتی و میگفتی من آزمایشگاه نمیام .خلاصه به در آزمایشگاه که رسیدیم شروع کردی به گریه کردن اصلا روی تخت نمیخوابیدی من از یک طرف دستت را گرفته بودم که تکان نخوری بابا هم از طرف دیگه پاهات گرفته بود ولی باز هم بیقراری میکردی ٢ جای دستت هم سوراخ کرد ولی خونت نیامد چون دستت را تکان میدادی .دیگه بابا نتونست تحمل کنه تورو برداشت و رفت بیرون گفت :نمیخواد اصلا آزمایش بده . از فردای اون روز کلی بهت جگر و پسته دادیم تا قوی بشی تادوباره ببریمت یک هفته ب...
22 آبان 1391